جزئیاتش بشم. چون اونوقت ممکنه تهمت خودبزرگ بینی و چیزای دیگه رو هم به دوش بکشم... بیشتر
از ۴ ماه و نیمه که به کتابخانه برگشتم٬ از همون اول گذاشتنم مسئول قسمتی که بیشترین حرف و
حدیث ها توش بود (البته این مسئولیت فقط اسمی هست نه اونجوری
...)٬ راستش رو بگم
اولش خیلی ناراحت شدم چون به هر طرف نگاه می کردم یه جای کار می لنگید. مونده بودم چه جوری یه
تغییری بدم که بشه یک سوم یه شبانه روز رو توی چنین محیطی دوام بیارم و دیوونه نشم. حالا شاید
فکر کنین من دارم خیلی قضیه رو گنده اش می کنم اما الان که بر می گردم به این مدت نگاه می کنم
خودم می دونم که چه کار سختی انجام دادم. بازم حیف و صدتا حیف که نمی تونم وارد جزئیات بشم. به
نظرم درست نیست هر چیزی رو توی وبلاگ بگم اما واقعا اوضاع اونجوری نبود که بشه درموردش غر نزد.
مثلا کارتهای بلاتکلیف٬ کتابهایی که هستن اما گم شدن٬ کتابهایی که گم شدن اما هستن٬
موازی
کاری های غیر ضروری و ... این تصویری از میز
کار منه توی اکثر مواقع. گاهی ناچار بودم با یه
معادله چند مجهولی سر و کله بزنم تا بالاخره
بفهمم چی به چیه و کی به کیه. تازه باید
خیلی خیلی از معاونت و مدیریت کتابخانه
متشکر باشم که از تغییراتی که درخواست
کردم نهایت حمایت رو کردن و بسیاری از موانع از این طریق رفع شدن. خب فکر کنم غر زدن تا همینجا
بسه. حالا که شکر خدا اوضاع کمی بهتر از قبل شده منم سعی می کنم که دیگه غر نزنم.![]()